کد مطلب:95267 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:184

مقام ممتاز اهل البیت











موضع سره و لجأ امره و عیبة علمه و موئل حكمه، و كهوف كتبه، و جبال دینه؛ بهم اقام انحناء ظهره و اذهب ارتعاد فرائصه... لا یقاس بال محمد صلی الله علیه و آله من هذه الامة احد و لا یسوی بهم من جرت نعمتهم علیه ابدا، هم اساس الدین و عماد الیقین، الیهم یفی ء الغالی و بهم یلحق التالی و لهم خصائص حق الولایة و فیهم الوصیة و الوراثة، الان اذ رجع الحق الی اهله و نقل الی منتقله.[1].

جایگاه راز خدا، پناهگاه دین او، صندوق علم او، مرجع حكم او، گنجینه های كتابهای او، و كوههای دین او می باشند، بوسیله آنها پشت دین را راست كرد و تزلزلش را مرتفع ساخت... احدی از امت با آل محمد صلی اللَّه علیه و آله قابل قیاس نیست. كسانی را كه از نعمت آنها متنعمند با خود آنها نتوان هم ترازو كرد، آنان ركن دین و پایه یقینند، تند روان باید به آنان (كه میانه روند) برگردند و كند روان باید سعی كنند به آنان برسند، شرائط ولایت امور مسلمین در آنها جمع است و پیغمبر درباره آنها تصریح كرده است و

[صفحه 155]

آنان كمالات نبوی را به ارث برده اند، این هنگام است زمانی كه حق به اهلش بازگشته به جای اصلی خود منتقل گشته است.

آنچه در این چند جمله به چشم می خورد، برخورداری اهل بیت از یك معنویت فوق العاده است كه آنان را در سطحی مافوق سطح عادی قرار می دهد. و در چنین سطحی احدی با آنان قابل مقایسه نیست، همچنانكه در مسأله نبوت مقایسه كردن افراد دیگر با پیغمبر غلط است، در امر خلافت و امامت نیز با وجود افرادی در این سطح، سخن از دیگران بیهوده است.

نحن شجرة النبوة و مهبط الرسالة و مختلف الملائكة و معادن العلم و ینابیع الحكم.[2].

ما درخت نبوت و فرودگاه رسالت و محل آمد و شد فرشتگان و معدنهای علوم و سرچشمه های حكمتهائیم.

این الذین زعموا انهم الراسخون فی العلم دوننا؟! كذبا و بغیا علینا ان رفعنا الله و وضعهم و اعطانا و حرمهم و ادخلنا و اخرجهم بنا یستعطی و یستجلی العمی. ان الائمة من قریش غرسوا فی هذا البطن من هاشم لا تصلح علی سواهم و لا تصلح الولاة من غیرهم.[3].

[صفحه 156]

كجایند كسانی كه به دروغ و از روی حسد (كه خداوند ما را بالا برده و آنها را پائین، به ما عنایت كرده و آنها را محروم ساخته است، ما را وارد كرده، و آنها را خارج) گفتند كه راسخان در علم- كه در قرآن آمده است- آنانند نه ما؟! تنها بوسیله ما هدایت جلب، و كوری بر طرف می گردد؛ امامان از قریش اند اما نه همه قریش بلكه خصوص یك تیره، از بنی هاشم، جامه امامت جز بر تن آنان راست نیاید و كسی غیر از آنان چنین شایستگی را ندارد.

نحن الشعار و الاصحاب و الخزنة و الابواب و لا توتی البیوت الا من ابوابها، فمن اتاها من غیر ابوابها سمی سارقا.[4].

جامه زیرین و یاران واقعی و گنجوران دین و درهای ورودی اسلام مائیم، به خانه ها جز از درهائی كه برای آنها مقرر شده است نتوان داخل شد، فقط دزد است كه از دیوار (نه از در) وارد می شود.

فیهم كرائم القرآن و هم كنوز الرحمن، ان نطقوا صدقوا و ان صمتوا لم یسبقوا.[5].

بالاترین آیات ستایشی قرآن درباره آنان است، گنجهای خدای رحمان اند، اگر لب به سخن بگشایند آنچه بگویند عین حقیقت است، فرضا سكوت كنند دیگران بر آنان پیشی نمی گیرند.

[صفحه 157]

هم عیش العلم و موت الجهل، یخبركم حلمهم (حكمهم) عن علمهم. و صمتهم عن حكم منطقهم، لا یخالفون الحق و لا یختلفون فیه. هم دعائم الاسلام و ولائج الاعتصام، بهم عاد الحق فی نصابه و انزاح الباطل عن مقامه، و انقطع لسانه عن منبته عقلوا الدین عقل وعایة و رعایة لا عقل سماع و روایة، فان رواة العلم كثیر و رعاته قلیل.[6].

آنان مایه حیات علم و مرگ جهل می باشند، حلم و بردباریشان (یا حكمهائی كه صادر می كنند و رأیهائی كه می دهند) از میزان علمشان حكایت می كند، و سكوت های به موقعشان از توام بودن حكمت با منطق آنها خبر می دهد، نه با حق مخالفت می ورزند و نه در حق اختلاف می كنند. آنان پایه های اسلام و وسائل احتفاظ مردمند، به وسیله آنها حق به جای خود برمی گردد و باطل از جائی كه قرار گرفته دور می شود و زبانش از بیخ بریده می شود، آنان دین را از روی فهم و بصیرت و برای عمل فرا گرفته اند، نه آنكه طوطی وار شنیده و ضبط كرده باشند و تكرار كنند، همانا ناقلان علوم فراوان اند اما جانبداران آن كم اند.

در ضمن كلمات قصار نهج البلاغه داستانی نقل شده كه كمیل بن زیاد نخعی گفت: امیرالمؤمنین علیه السلام (در دوره خلافت و زمان اقامت در كوفه) دست مرا گرفت و با هم از شهر به طرف قبرستان خارج شهر بیرون رفتیم. همینكه به خلوتگاه صحرا رسیدیم، آه

[صفحه 158]

عمیقی از دل بر كشید و به سخن آغاز كرد.

در مقدمه سخن فرمود: ای كمیل! دلهای فرزندان آدم به منزله ظرفها است، بهترین ظرفها آن است كه بهتر مظروف خود را نگهداری كند پس آنچه می گویم ضبط كن.

علی در این سخنان خود كه اندكی مفصل است، مردم را از نظر پیروی راه حق به سه دسته تقسیم می كند و سپس از اینكه انسانهای لایقی نمی یابد كه اسرار فراوانی كه در سینه انباشته دارد بدانان بسپارد، اظهار دلتنگی می كند اما در آخر سخن خود می گوید: البته چنین نیست كه زمین به كلی از مردان الهی آنچنان كه علی آرزو دارد خالی بماند، خیر همواره و در هر زمانی چنین افرادی هستند هر چند كم اند:

«اللهم بلی لا تخلو الارض من قائم لله بحجة اما ظاهرا مشهورا و اما خائفا مغمورا، لئلا تبطل حجج الله و بیناته. و كم ذا و این؟ اولئك و الله الاقلون عددا و الاعظمون عند الله قدرا، یحفظ الله بهم حججه و بیناته، حتی یودعوها نظرائهم، و یزرعوها فی قلوب اشباههم. هجم بهم العلم علی حقیقة البصیرة، و باشروا روح الیقین، و استلانوا و ما استوعره المترفون، و انسوا بما استوحش منه الجاهلون و صحبوا الدنیا بابدان ارواحها معلقة بالمحل الاعلی. اولئك خلفاء الله فی ارضه و الدعاه الی دینه، آه آه شوقا الی رویتهم».[7].

چرا، زمین هرگز از حجت (خواه ظاهر و آشكار یا ترسان و پنهان) خالی نیست زیرا حجتها و آیات الهی باید باقی بمانند. اما چند نفرند؟ و كجایند؟ آنان به خدا قسم از نظر عدد از همه كمتر و از نظر منزلت در نزد خدا از همه بزرگترند، خداوند به وسیله آنها دلائل خود را نگهداری می كند تا آنها را نزد مانندهای خود بسپارند و در دل امثال خود بذر آنها را بكارند علم از غیب و باطن در منتهای بصیرت بر آنها هجوم كرده است، به روح یقین پیوسته اند، آنچه بر اهل تنعم دشوار است بر آنها آسان است، و آنچه مایه وحشت جاهلان است مایه انس آنان است، دنیا و اهل دنیا را با بدنهائی همراهی می كنند كه روحهای آن بدنها در جای دیگر است و به عالیترین جایگاهها پیوسته است، آری جانشینان خدا در زمین خدا و دعوت كنندگان مردم به دین خدا اینانند، آه آه چقدر آرزوی دیدن اینها را دارم.

در این جمله ها هر چند نامی ولو به طور اشاره از اهل بیت برده نشده است، اما با توجه به جمله های مشابهی كه در نهج البلاغه درباره اهل بیت آمده است، یقین پیدا می شود كه مقصود، ائمه اهل بیت می باشند.

از مجموع آنچه در این گفتار از نهج البلاغه نقل كردیم معلوم شد كه در نهج البلاغه علاوه بر مسأله خلافت و زعامت امور مسلمین در مسائل سیاسی، مساله امامت به مفهوم خاصی كه شیعه تحت عنوان «حجت» قائل است عنوان شده و به نحو بلیغ و رسائی بیان شده است.

[صفحه 160]


صفحه 155، 156، 157، 158، 160.








    1. نهج البلاغه، خطبه 2.
    2. نهج البلاغه خطبه 106.
    3. نهج البلاغه خطبه 144.
    4. نهج البلاغه خطبه 153.
    5. نهج البلاغه، خطبه 153.
    6. نهج البلاغه خطبه 239.
    7. نهج البلاغه، حكمت 139.